زمن نگارم ، عزیزم ، خبر ندارد بهحال زارم ، حبیبم ، نظر ندارد
خبر ندارم من ، از دل خود
دل من از من ، عزیزم ، خبر ندارد
دل من از من ، عزیزم ، خبر ندارد
....................
کجا رود دل عزیز من آخ که دلبرش نیست
کجا رود دل عزیز من آخ که دلبرش نیست
کجا پرد مرغ ، عزیزم ، که پرندارد
کجا پرد مرغ ، عزیزم ، که پرندارد
....................
امان از این عشق ، عزیز من آخ ، فغان از این عشق ......
امان از این عشق ، عزیز من آخ ، فغان از این عشق ......
که غیر خون جگر ندارد
که غیر خون جگر ندارد
....................
امان از این عشق ، عزیز من آخ ، فغان از این عشق ......
امان از این عشق ، عزیز من آخ ، فغان از این عشق ......
که غیر خون جگر ندارد
که غیر خون جگر ندارد
....................
همه سیاهی ، عزیزم ، همه تباهی مگر شب ما ، حبیبم سحر ندارد
متن تصنیف زمن نگارم
+ نوشته شده در دوشنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت 14:3 توسط محمدحسن عباسي
|
دانش آموز مدرسه شهید بهشتی زنجان